با رانندهی شرکت نشستیم تو ماشین و داریم میریم به سمت نمایشگاه. از مشکلاتی که چند سال پیش با یه دوست نامرد داشتم براش میگفتم. با لهجهی غلیط اصفهانیش وسط حرفام پرید و گفت «این آدِم به هیچ جایی نمیرسِد. بیبین آقای دکتر، از خدا قالتاقتر و شارلاتانتِر نداریم که. خدا خودش از همه قالتاقتر و شارلاتان تر و پاچه پارهتره. حساب همچین آدمی رو میذاره دسّش.»