من از دوران نوجوانی دفترهایی داشتم به اسم دفتر یادداشت روزانه. آن روزها واقعا عاشق نوشتن بودم و چون حداقل در ظاهر از همین بچه درسخوان ها بودم (معدلم در دوران راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه بین 16 تا 17 بود. البته به جز امتحانات نهایی که میرسید به حول و حوش 18) مدام سر و کارم جز فوتبال و شیطنت های دوران نوجوانی با دفتر و کتاب بود. زندگی آن دوران برای من پر بود از زمان های که پدرم سعی میکرد مجبورمان کند درس بخوانیم و من کتاب ریاضی را جلو دستم میگذاشتم و توی دفتر یادداشت روزانه یا یادداشت مینوشتم یا داستان و یا در تخیلاتم به دوران دایناسورها سفر میکردم و کمی هم تمرین ریاضی میکردم. صحنه های هیجان انگیزش زمان هایی رخ میداد که بابا از در اتاق وارد میشد و من سریع ورق را عوض میکردم یا یک کاغذ روی دفتر میگذاشتم پر از فرمول...