روشنی‌های راه

شب سرودش را خواند، نوبت پنجره‌هاست ...

شب سرودش را خواند، نوبت پنجره‌هاست ...

آخرین مطالب

ژول‌ورن

چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۸۹، ۰۷:۵۷ ق.ظ
کلاس چهارم دبستان بودم. یه روز معلممون خانوم صادقی، از بچه‌ها خواست که بگن دوست دارند چی کاره بشند. یادمه بیشتر بچه‌های کلاس می‌گفتن خلبان! یکی دو نفرم از عشقِ خانوم معلم، گفتن معلم. بعضی‌ها هم دکتر یا مهندس. اون روز بعد از جواب من، کلی از بچه‌های کلاس بهم خندیدند و مسخره‌م کردند :-) من گفتم: نویسنده!


وقتی دانش‌آموزِ مقطع راهنمایی بودم، مخصوصا توی تابستونا که وقت بیشتری داشتیم، با داداشم و یکی از بچه‌های کوچمون خیلی کتاب می‌خوندیم، که شاید ۸۰ درصد اونها رمان بود. اون موقع‌ها من همیشه توی رویاهای کودکانه‌ی خودم بودم. همیشه پر از تخیل. پدرم همیشه مخالفِ هر کاری غیر از درس خوندن بود. منم همیشه دوس داشتم نویسنده بشم. دوم راهنمایی یه معلمِ هنر داشتیم که خیلی تشویقم می‌کرد به نوشتن. منم یواشکی دور از چشم بابام، توی ورق‌های باطله داستان می‌نوشتم و البته خیلی خیلی مواظب بودم که بابام یه وقتی اون‌ها رو نبینه. بیشتر سعی می‌کردم توی کمدم قایمشون کنم. همین الآنم مطمئن نیستم که بابام از وجود اون نوشته‌ها خبر نداشته.
اما، نویسنده‌ی مورد علاقه‌ی اون روزای من، ژول‌ورن بود. می‌تونم بگم هر موقع کتابی از ژول‌ورن می‌دیدم، دلم أب می‌افتاد براش. یادش بخیر، خیلی وقتام بود که مغازه‌ای (یا وقتی می‌رفتیم نمایشگاه کتاب، غرفه‌ای) یه کتاب ژول‌ورن داشت که پول نداشتم بخرمش، هر موقع از کنارش رد می‌شدم، از پشت ویترین مدت زیادی نگاش می‌کردم. واقعا دلم می‌خواست همه‌ی کتاباشو بخونم. گاهی توی رویاهام، خودم رو تصور می‌کردم که یه نویسنده مثل ژول‌ورن می‌شم!!!
امروز وقتی صفحه‌های ویکی پدیا رو مرور می‌کردم، چند تا از داستانای خاطره‌انگیزشو به یاد آوردم:
پنج هفته پرواز با بالن (اولین رمان ژول‌ورن)، سفری به مرکز زمین، بیست‌هزار فرسنگ زیر دریا، دور دنیا در هشتاد روز، میشل استروگف (آخر این رمانو داداشم خونده بود و واسم تعریف کرد. من نرسیدم تمومش کنم و مجبور بودیم کتابو پس بدیم :-()، هشتصد فرسنگ در آمازون، حادثه‌ای (درامی) در لیونی و ...
طبیعتا عمده‌ی داستانایی که می‌نوشتم تخیلی بودند. من چند تا داستان خوبم نوشته بودم که از نظر خودم، داستانای خودم بود؛ اما بقیه می‌گفتن به طرز واضحی از داستانای ورن تقلید کردم :))
امروز هشت فوریه روز تولید این نویسنده‌ی مشهور فرانسویه. کسی که اسمش توی بیشترِ خاطراتِ خوب بچگیم وجود داره. یادش گرامی...
پینوشت: اینجا لازم می‌دونم از رمان مورد علاقه‌ی سال اول دبیرستانم که ۲-۳ بار خوندمش هم یاد کنم: پارک ژوراسیک اثر مایکل کرایتون که هرگز فیلم اسپیلبرگ نمی‌تونه جاشو برام پر کنه. رمانی پر از هیجان...
=-=-=-=-=
Powered by Blogilo
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۱۱/۲۰
مجید عسگری

نظرات  (۳)

سلام.
متن جالبی بود من هم وقتی بچه بودم داستان های زیادی نوشتم. و من هم هر کی ازم میپرسید میخوای چیکاره شی میگفتم نویسنده!!!!اما الآن که فکر میکنم میبینم اگه هر چی بخوام بنویسم اجازه چاپ نمیگیره.....
شاد باشید.
http://enfadak.wordpress.com/
درود منم یکی ازخواننده های پروپا قرص نوشته های زول ورن بودم با اون به سفرهای رویایی میرفتم ولذتی وصف ناشدنی رو درک میکردم همیشه عاشق این نویسنده بزرگ بوده وهستم یادش گرامی ونامش جاودان

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی