روشنی‌های راه

شب سرودش را خواند، نوبت پنجره‌هاست ...

شب سرودش را خواند، نوبت پنجره‌هاست ...

آخرین مطالب

نقطه‌ی بیشینه‌ی محلی

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۶ ق.ظ

من ورودی بهمن ۹۰ دانشگاه هستم اما به دلایلی به من تحمیل شد که در ترم اول مرخصی بگیرم و در نتیجه تمام کارها و درس‌هایم یک ترم دیرتر شروع شد. اوایل اردیبهشت بود که فهمیدم دانشگاه به من اولتیماتوم داده که تا آخر اردیبهشت باید از پیشنهاد رساله‌ام دفاع کنم. این کار اصلا برای من مقدور نبود. بعد از چند بار مراجعه به تحصیلات تکمیلی و کمیته‌ی متنخب، بالاخره به من اجازه داده شد تا انتهای شهریور ماه دفاع کنم.

من از ۱۱ شهریور آماده‌ی دفاع بودم. با تمام مشغله ماه قبل از عروسی و کمبود پول و ... در دانشکده،‌ قانون دفاع از پیشنهاد رساله به این شکل است که برای دفاع باید ابتدا اساتید گروه (مثلا گروه هوش مصنوعی) سند را تایید کرده و اساتید داور را (که ۴ نفر هستند + استاد راهنما) انتخاب کنند. این ۴ نفر به پیشنهاد دانشجو و استادش انتخاب می‌شوند. سپس جلسه شورای دانشکده باید این چهار نفر و سند را تایید کند. در حال حاضر این پروسه ممکن است از دو هفته تا ۴-۵ هفته در دانشکده طول بکشد.

اساتید پیشنهادی من ابتدا در جلسه گروه تایید شدند اما دانشکده تشخیص داد(!) یکی از اساتیدْ کاری که من کرده‌ام را بلد نیست و استاد دیگری را پیشنهاد نمود! دوباره نام استاد جدید در جلسه گروه مطرح شد و این بار شورای دانشکده آن را پذیرفت. پیش استاد عزیز رفتم و گفت که وقت ندارد! دوباره نامه را به شورای دانشکده دادم و گفتم خیلی دفاع من دیر شده و وضعیتم بدتر خواهد شد اما دانشکده گفت باید دوباره استاد جدید هر کسی که باشد در گروه تایید شود. گروه شخص دیگری را پیشنهاد داد و دانشکده پذیرفت (به دلیل مشغله اساتید ۵ هفته این کارها طول کشید) و بالاخره حدود ۳ هفته پیش اساتید انتخاب شدند و خوشبختانه همه موافق حضور هستند. یکی دو هفته‌ای هست که مدام بین من و اساتید گرامی ایمیل رد و بدل می‌شود برای تعیین وقتی برای جلسه‌ی دفاع که همه باشند و این داستان ادامه دارد ...

***

چند روز پیش از دانشکده زنگ زدند و حسابی من را ترساندند. گفتند نامه‌ی اخراجت آماده است و قرار است به دانشکده فرستاده شود. چند وقتی بود حال و احوالم بهتر شده بود و استرس‌های هزاران کاری که داشتم کم شده بود. عروسی و شرکت خودم و شرکت صمیم و دانشگاه. آن روز دوباره یک کمی ترسیدم. اما این بار زودتر خودم را جمع و جور کرده‌ام. شاید دیگر آن ترس‌های قدیمی را ندارم.

***

به این نتیجه رسیده‌ام ما آدم‌ها همیشه خوشبختی خودمان را در نقاط بیشینه‌ی محلی گم می‌کنیم. تازه اگر بتوانیم به آن‌ها برسیم. به هر حال آدم هستیم و فقط دور و برمان را میبینیم. خیلی چیزها هستند که از چشم ما پنهانند و ما به آن‌ها فکر نمی‌کنیم. دانشگاه هم برای من یک نقطه بیشینه‌ی محلی است. نه آن نقطه‌ی بیشینه‌ی اصلی که باید به آن برسم. در لحظه‌ی اول به خودم گفتم اگر اخراجم کنند چه می‌شود؟ باید بروم سربازی. خرج زندگی هست و شرکت خودم هنوز پول در نمی‌آورد. واقعا خیلی بد می‌شود اوضاع... اما بیشتر که فکر کردم گفتم شاید پرت شدن از این نقطه بیشینه محلی، من را به نقاط بیشینه‌ی دیگری برساند. خیلی وقت‌ها توی زندگی آنقدر محو تماشای اطراف از آن‌جا که ایستاده‌ایم میشویم که فکر می‌کنیم نزدیکترین قله‌ی جایی که در آن ایستاده‌ایم، آخرین نقطه خوشبختی است و تمام راه‌های دیگر برای ما یک سقوط محسوب می‌شود. از کجا معلوم که اگر من مهندس کامپیوتر نمی‌شدم در کار دیگری موفق نبودم؟ ...

اخراج؟ شاید کمی ترسناک باشد اما حتی اگر به احتمال کمی محقق هم شود، باز هم پایان راه نیست.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۲۰

نظرات  (۶)

متن بسیار زیبا و تاثیر گذاری بود و بنده هم موافق اینم که هیچ کس و هیچ اتفاقی نمی تونه مانع پیشرفت شخصی باشه که تصمیم به موفقیت رو گرفته فقط حضور انسانها بی مسئولیت و نا لایق می تونه کار رو برای بقیه دشوار کنه براتون آرزوی موفقیت میکنم
پاسخ:
ممنون از دلگرمیتون
۲۱ آذر ۹۳ ، ۱۵:۰۶ علیرضا معنوی
با سلام براتون آرزو صبر میکنم تا در مسیر دانشی که قدم گذاشتین موفق باشید شما دانشجویان عزیز آینده این کشورید امیدوارم مسىولین محترم به جای دشوار کردن مسیرتان آن را هموار کنند
پاسخ:
ممنون. بله کاش جای اینکه این طوری اذیت می‌کردند، سر جلسه دفاع ایرادهای واقعی می‌گرفتند و مجبورم می‌کردند کار درست و حسابی تحویل بدم و انرژیم اونجا خالی میشد جای اینجا

امیدوارم همه چی‌ به خوبی‌ و خوشی‌ تموم بشه. و امیدوارم زندگیت یک تابع مقعر باشه که نقطه لوکال ماکسیمم همون گلوبال ماکسیمم باشه.

جمله سنگین بود، صلوات لطفا. 

پاسخ:
:)) دلم تنگ شده واست رفیق. موندگار شدی تو سوئد؟
۲۳ آذر ۹۳ ، ۱۷:۴۰ میثم ربیعی
به نکته خیلی خوبی اشاره کردی مجید جان
خیلی از ماها دچار premature convergence  شدیم
و خودمون هم ازش خبر نداریم
بعضی اوقات نیازه که با یه میوتیشن یا یه انقلاب یا ... خودمون رو از جواب های دور و برمون رهایی بدیم و به فضاهای کشف نشده بپردازیم :-) :-)
پاسخ:
دقیقا منظورم همین بود...
مرسی میثم جان
راستی نمیدونم از کجا اینجا رو پیدا کردی :-P من تو گروه شما نفرستادم لینکشو. به هر حال مرسی
۳۰ آذر ۹۳ ، ۲۱:۵۵ محمد ابراهیم شناسا
سلام آقا مجید جان
اصلا باورم نمی شد! وقتی این متن رو خوندم دیدم دقیقا حال و روز من را نوشته ای و چه زیبا تحلیل کرده ای! واقعا همینطور است که نوشتی. اگر بخوای برای کسی که تو این شرایط نیست توضیح بدی خیلی سخته، واقعا مشکل بفهمه که چی داری میگی. به هر حال متنت رو پیش روم قرار دادم تا دوباره وضعیتم رو ترمیم کنم و به حال اول برگردم.
موفق و موید باشی پسر خوب
۰۲ دی ۹۳ ، ۰۹:۲۴ میثم ربیعی
داش مجید تو Linkedin دیدم حاجی. مهم اینه که تلنگر خوبی بهمون زدی از کجا و چه جوریش خیلی مهم نیست :-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی