روشنی‌های راه

شب سرودش را خواند، نوبت پنجره‌هاست ...

شب سرودش را خواند، نوبت پنجره‌هاست ...

آخرین مطالب

۱ مطلب در شهریور ۱۳۸۸ ثبت شده است

با رامین تو راه شمال بودیم، اگه اشتباه نکنم تو جاده چالوس. یه دفعه رامین آه کشید و گفت "ای خدای متوسط!"!!! داشتم می مردم از خنده. البته به اینم فک می کردم دنیا چقدر داره عوض می شه، آه ای خدای بزرگ پدر و مادرامون داره می شه آه ای خدای متوسط ما! :دی
***
[caption id="attachment_214" align="aligncenter" width="300" caption=""]پر[/caption]
چند هفته پیش همکارم علی، خیلی بی ربط، پر یه پرنده رو بهم نشون داد و گفت: "هر کی خدا رو قبول نداره یه نگاهی بندازه به این پره" درست که دقت کردم به چیزی که قبلا 100 بار دیده بودم و از کنارش رد شده بودم به این فک کردم چقد پیچیده ست این پر، چقد با نظم و خوشگل و ساده ست.
پینوشت: فک کنم حداقل دو سه سال بود از بس غرق زندگی ماشینی شدم، پر ندیده بودم از نزدیک!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۸۸ ، ۰۲:۱۷
مجید عسگری