روشنی‌های راه

شب سرودش را خواند، نوبت پنجره‌هاست ...

شب سرودش را خواند، نوبت پنجره‌هاست ...

آخرین مطالب

۲ مطلب در اسفند ۱۳۸۸ ثبت شده است

چند سالی می‌شد که اومدن سال نو رو حس نمی‌کردم و تو وبلاگمم اثری از تبریک سال نو نبود. با همه‌ی سختی‌های امسال و نشیب‌ها و البته فرازهاش، امسال داره تموم می‌شه. شاید سال نو و البته روز تولدم همزمان با سال نو فرصت خوبی باشه که بدون شعار دادن و کلیشه‌ای بودن، سعی کنم آدم بهتری باشم و به ایده‌آلهام نزدیک شم. برای همه آرزوی سالی پر از خوشی و خوشبختی و شادی آرزو می‌کنم... بچه‌های فقیر و سرطانی و همه‌ی آدم‌هایی که فک می‌کنن تنهان و فک می‌کنن دنیا براشون تاریکه رو هرگز فراموش نکنیم. حتی تو لحظه‌ی سال نو که همه دوس داریم مال خودمون باشیم، حداقل براشون دعا کنیم...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۸۸ ، ۰۲:۲۱
مجید عسگری
وقتی تنها بودم، تو تنهاییم با من بود؛
وقتی خسته بودم، خستگی هامو براش گفتم و انگار خستگیم از تنم رفت،
وقتی ناراحت بودم شادی رو بهم هدیه داد،
وقتی تنها شد، وقتی از من ناراحت شد، حتی بهم نگفت؛ حتی ازم کمک نخواست، به شادیم نخندید، خستگیشو با من فراموش نکرد؛ من یه مترسک کم فایده بودم انگار! دلم می خواد بهش بگم منم نیاز دارم مثل اون باشم، لذت ببرم از کمک کردن، اما هنوزم نمی دونم چه جوری!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۸۸ ، ۰۷:۴۵
مجید عسگری