روشنی‌های راه

شب سرودش را خواند، نوبت پنجره‌هاست ...

شب سرودش را خواند، نوبت پنجره‌هاست ...

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «افسوس» ثبت شده است

وقتی تنها بودم، تو تنهاییم با من بود؛
وقتی خسته بودم، خستگی هامو براش گفتم و انگار خستگیم از تنم رفت،
وقتی ناراحت بودم شادی رو بهم هدیه داد،
وقتی تنها شد، وقتی از من ناراحت شد، حتی بهم نگفت؛ حتی ازم کمک نخواست، به شادیم نخندید، خستگیشو با من فراموش نکرد؛ من یه مترسک کم فایده بودم انگار! دلم می خواد بهش بگم منم نیاز دارم مثل اون باشم، لذت ببرم از کمک کردن، اما هنوزم نمی دونم چه جوری!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۸۸ ، ۰۷:۴۵
مجید عسگری