زرنگی
پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۸۹، ۱۰:۴۴ ق.ظ
حدود دو هفته پیش رفته بودم برای شرکت یه گوشی بخرم که هم سیستم عاملش سیمبیان باشه و هم جیپیاس داشته باشه تا بتونم یه برنامهی موبایلو تست کنم. بعد از حدود یه ربع جستجو توی اینترنت گوشی VIVAZ سونی اریکسون رو انتخاب کردم که الآن به نظرم انتخاب خوبی هم بوده. رفتم پاساژ علاءالدین. یه مغازه پیدا کردم که گوشی رو خیلی ارزونتر میداد. ۲۴۵ تومن. بعد از کلی دنگ و فنگ نصب نرم افزار و این جور چیزا و رسوندن قیمتش به ۲۶۵ تومن (بر خلاف قیمتی که اولش گفته بود) که فک کنم یک ساعتی هم به دلیل شلوغ بودن مغازه طول کشید، گرفتمش و برگشتم سمت خونه.
خلاصه، اومدم میدون جمهوری و نهار خوردم و بعدش میخواستم برم خونه. دست کردم تو جیبم و دیدم ۳۰۰ هزار تومن تراول توشه! انقد اونجا علاف شدم و غرق فکر بودم که یادم رفت پولشو بدم و اونها هم فراموش کردند شاید چون سرشون شلوغ بود. فک نمیکردم کس دیگهای هم قد من گیج پیدا بشه. بلافاصله زنگ زدم بهشونو گفتم که پولو فراموش کردم بدم. اونا هم اصلا حواسشون نبود انگار. خیلی خوشحال شدن و گفتم شماره حساب بدید که پولو بریزم و تا اونجا نیام. ولی مغازه دار اصرار کرد که بیا حتما و یه کیف گوشی اورجینال بهت میدم و از این جور حرفا. منم که احساس کردم که انگار میترسه پولو نریزم و گفتم اوکی زود میارمش براتون.
توی راه بودم که خودش دوباره زنگ زد. وقتی زنگ زد دم در پاساژ بودم و میخواست چک کنه که دارم میام یا نه! این خودش نشون میداد که انگار اصلا باورش نشده که یکی که پولشو اشتباهن نداده، میخواد حقش رو بهش برگردونه!
خلاصه رسیدم مغازه و پولو دادم و یه کیف عادی که پنجهزار تومنم به زور میارزید بهم داد و گفت این چهل تومنه، اما میخوام اینو بهت بدم که همه بدونی آدم خوب باید بدونه خوبیش بیجواب نمیمونه. من به خاطر کیفه نیومده بودم، وظیفم بود بیام و بایدم معذرت خواهی میکردم و این کارم کردم، اما این خیلی بهم بر خورد که فروشنده میگفت که کیفه ۴۰ تومن میارزه. راستش از این حرکت همیشگی مغازهدارای علاءالدینم خیلی حرصم میگیره که قیمت نهایی گوشی رو هیچوقت نمیگم. اصلا دوس نداشتم چیزی رو که داره پیشکشی میده، قیمتشو بالاتر از خودش بگه. بگذریم؛ یه چیز بامزه هم موقعی که داشتم میومدم از مغازه بیرون، گفت که منو از اون حال و هوا کاملا خارج کرد و دیگه به موضوع فک نکردم تا چند ساعت. گفت اسم تو رو باید تو کتاب بیل گیتس بنویسن!!! فک کنم منظورش کتاب گینس بود. هر چند اگه منظورش این بوده هم بازم بامزه بوده حرفش!
چیزی که تفکر برانگیزه و باعث شد من این مطلبو بنویسم اینه که ارزشهای جامعهی ما چقدر در حال کمرنگ شدنه. رفتار مغازهدار از اون موقعی که زنگ زدم تا وقتی که گوشی رو پس دادم پر از تردید بود. انگار به چیزی که هر انسانی اونو کاملا واضح و محتمل میدونه، انقدر شک داشت.
***
امروز صبح از سر چهار راه استامبول تا میدون فردوسی سوار یه تاکسی شدم. یه پونصد تومنی دادم به آقای راننده و اصلا حواسم نبود که بقیش رو پس بگیرم. پیاده شدم و سه چهار قدم که اومدم متوجه شدم یه خانومی که جلوی تاکسی ایستاده بود، داره منو صدا میکنه. رومو برگردوندم و دیدم دقیقا جلوی تاکسیه و صدام میکرد که بقیه پولمو نگرفتم. همون لحظه که برگشتم، تاکسی هم شروع به حرکت کرد. خانومه رو به آقای راننده گفت آقا، ولی راننده انگار نشنید و رفت. خانوم رو به من کرد و گفت: «زرنگی کرد!»... منم چند قدم دویدم که شاید تاکسی ببینه و بایسته. جالب بود یه خانوم دیگه هم که تو تاکسی کنار من نشسته بود و هنوز تو تاکسی بود، برگشته بود و منو نگاه میکرد که میدوام، اما فقط دو سه ثانیه نگام کرد و بعدم برگشت.
***
من به این کلمهی زرنگی خیلی فک کردم. کلمهای که معنی نفرتانگیزی توی جامعه پیدا کرده و مردم دارند باهاش اخت میگیرند. زرنگی شده معادل دروغ و زیرآبزنی و به دست آوردن پول و امکانات به هر صورتی که شده. کاش وقتی راننده میرفت، اون خانوم کارشو با کلمهی زرنگی تعبیر نمیکرد. زرنگی هیچ بار معنایی بدی نداره. اما کار اون آقا بد بود.
حقیقت اینه که بیشتر ما، از جمله خود من، به جایی رسیدیم، که هر کاری رو با زرنگی توجیه میکنیم. کاش میشد، کارای بد، توسط مردم جامعه بد میموند. کاش اون خانومی که منو میدید، وقتی راننده نایستاد واسه پس دادن پول من و «زرنگی» کرد، همونجا از ماشین پیاده میشد تا راننده بدونه کار خوبی نیست کارش...
خلاصه، اومدم میدون جمهوری و نهار خوردم و بعدش میخواستم برم خونه. دست کردم تو جیبم و دیدم ۳۰۰ هزار تومن تراول توشه! انقد اونجا علاف شدم و غرق فکر بودم که یادم رفت پولشو بدم و اونها هم فراموش کردند شاید چون سرشون شلوغ بود. فک نمیکردم کس دیگهای هم قد من گیج پیدا بشه. بلافاصله زنگ زدم بهشونو گفتم که پولو فراموش کردم بدم. اونا هم اصلا حواسشون نبود انگار. خیلی خوشحال شدن و گفتم شماره حساب بدید که پولو بریزم و تا اونجا نیام. ولی مغازه دار اصرار کرد که بیا حتما و یه کیف گوشی اورجینال بهت میدم و از این جور حرفا. منم که احساس کردم که انگار میترسه پولو نریزم و گفتم اوکی زود میارمش براتون.
توی راه بودم که خودش دوباره زنگ زد. وقتی زنگ زد دم در پاساژ بودم و میخواست چک کنه که دارم میام یا نه! این خودش نشون میداد که انگار اصلا باورش نشده که یکی که پولشو اشتباهن نداده، میخواد حقش رو بهش برگردونه!
خلاصه رسیدم مغازه و پولو دادم و یه کیف عادی که پنجهزار تومنم به زور میارزید بهم داد و گفت این چهل تومنه، اما میخوام اینو بهت بدم که همه بدونی آدم خوب باید بدونه خوبیش بیجواب نمیمونه. من به خاطر کیفه نیومده بودم، وظیفم بود بیام و بایدم معذرت خواهی میکردم و این کارم کردم، اما این خیلی بهم بر خورد که فروشنده میگفت که کیفه ۴۰ تومن میارزه. راستش از این حرکت همیشگی مغازهدارای علاءالدینم خیلی حرصم میگیره که قیمت نهایی گوشی رو هیچوقت نمیگم. اصلا دوس نداشتم چیزی رو که داره پیشکشی میده، قیمتشو بالاتر از خودش بگه. بگذریم؛ یه چیز بامزه هم موقعی که داشتم میومدم از مغازه بیرون، گفت که منو از اون حال و هوا کاملا خارج کرد و دیگه به موضوع فک نکردم تا چند ساعت. گفت اسم تو رو باید تو کتاب بیل گیتس بنویسن!!! فک کنم منظورش کتاب گینس بود. هر چند اگه منظورش این بوده هم بازم بامزه بوده حرفش!
چیزی که تفکر برانگیزه و باعث شد من این مطلبو بنویسم اینه که ارزشهای جامعهی ما چقدر در حال کمرنگ شدنه. رفتار مغازهدار از اون موقعی که زنگ زدم تا وقتی که گوشی رو پس دادم پر از تردید بود. انگار به چیزی که هر انسانی اونو کاملا واضح و محتمل میدونه، انقدر شک داشت.
***
امروز صبح از سر چهار راه استامبول تا میدون فردوسی سوار یه تاکسی شدم. یه پونصد تومنی دادم به آقای راننده و اصلا حواسم نبود که بقیش رو پس بگیرم. پیاده شدم و سه چهار قدم که اومدم متوجه شدم یه خانومی که جلوی تاکسی ایستاده بود، داره منو صدا میکنه. رومو برگردوندم و دیدم دقیقا جلوی تاکسیه و صدام میکرد که بقیه پولمو نگرفتم. همون لحظه که برگشتم، تاکسی هم شروع به حرکت کرد. خانومه رو به آقای راننده گفت آقا، ولی راننده انگار نشنید و رفت. خانوم رو به من کرد و گفت: «زرنگی کرد!»... منم چند قدم دویدم که شاید تاکسی ببینه و بایسته. جالب بود یه خانوم دیگه هم که تو تاکسی کنار من نشسته بود و هنوز تو تاکسی بود، برگشته بود و منو نگاه میکرد که میدوام، اما فقط دو سه ثانیه نگام کرد و بعدم برگشت.
***
من به این کلمهی زرنگی خیلی فک کردم. کلمهای که معنی نفرتانگیزی توی جامعه پیدا کرده و مردم دارند باهاش اخت میگیرند. زرنگی شده معادل دروغ و زیرآبزنی و به دست آوردن پول و امکانات به هر صورتی که شده. کاش وقتی راننده میرفت، اون خانوم کارشو با کلمهی زرنگی تعبیر نمیکرد. زرنگی هیچ بار معنایی بدی نداره. اما کار اون آقا بد بود.
حقیقت اینه که بیشتر ما، از جمله خود من، به جایی رسیدیم، که هر کاری رو با زرنگی توجیه میکنیم. کاش میشد، کارای بد، توسط مردم جامعه بد میموند. کاش اون خانومی که منو میدید، وقتی راننده نایستاد واسه پس دادن پول من و «زرنگی» کرد، همونجا از ماشین پیاده میشد تا راننده بدونه کار خوبی نیست کارش...
۸۹/۱۱/۲۸